شجرهٔ طیبهٔ طوبای ولایت

لطایف العرفان و الحکمه

شجرهٔ طیبهٔ طوبای ولایت

لطایف العرفان و الحکمه

شجرهٔ طیبهٔ طوبای ولایت

هو

بسم الله الرحمن الرحیم

عین و لام و یاء به قلب عاشقان
آورد هردم نشان از بی نشان

قال رسول الله صلی الله علیه و آله:

إِنَّمَا مَثَلُ أَهْلِ بَیْتِی فِیکُمْ کَمَثَلِ سَفِینَةِ نُوح، مَنْ دَخَلَهَا نَجَا، وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا غَرِقَ

____________________
کانال تلگرام:

AsrareTohid@
Hou786@

۷ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

۲۳
شهریور

استاد صمدی آملی در کنگره علامه حسن زاده آملی در قزوین که که فرمودند :


یکی از اوتاد درس استاد علامه حسن زاده آملی در آمل میفرمود که سال اولی که ایشان ملبس به لباس روحانیت در مسجد جامع آمل به دست آیت الله غروی  شدند  , در مسجدی منبری میرفتند و من و یکی از دوستانم به جلسه ی منبر ایشان رفتیم , دیدیم طلبه ی جوانی آمد بالای منبر نشست و از اول تا آخر منبر سرش را پایین گذاشت و منبرش را رفت بدون اینکه از اول تا آخر جلسه به احدی نگاه بکنند.

جلسه تمام شد , و دوست ما فرمود مثل اینکه ایشان تازه منبر است و مطالبی را حفظ کرده و برای اینکه مبادا یادش برود در هنگام جلسه به کسی نگاه نکردند تا بتواند محفوظاتشان را بگویند.

من به دوستم فرمودم اگر ایشان حفظ هم میکرد و به اینشکل صحبت میکرد باز هم خیلی هنر کرده اند.

بعد از جلسه رفتم خدمتشان گفتم :

آقا شما امروز از اول تا آخر جلسه به هیچ جا نگاه نکردید... چرا ؟

دیدم که ایشان سکوت کردند !


استاد صمدی فرمودند:

این مطلب را 21 سال قبل این بزرگوار به بنده فرمودند...


گذشت تا اینکه چند سال قبل در روستای اهلم مدرسه ای ساختند به اسم مبارک استادمان , بعد از اینکه در افتتاح آن مدرسه استاد علامه حسن زاده شرکت فرمودند با آن همان عزیز مرد الهی برگشتیم به منزل آملشان !

نشستیم و صحبت های مختلف و مطالب گوناگون پیش آمد...

این بزرگوار که شاید بیش از 40 سال از آن واقعه ی منبر گذشته بود یک دفعه در وسط صحبت ها به آقا عرض کردند:

نظر شریفتان هست که سال اولی که معمم شدید و آمدید در فلان مسجد منبر رفتید به این کیفیت و بعد از منبر من از شما پرسیدم آقا چرا هیچ جا را نگاه نفرمودید؟ و شما جوابی ندادید!

آقا چه بود جریان جلسه آن روز ؟


استاد علامه حسن زاده آملی فرمود که :


آقا آن موقع نمیتوانستم به شما جواب بدم ... اما الحمد الله الان مرد شده ای و راه رفته ای , میتوانم آنچه را که آن روز گذشت به شما بگویم..

و دلیلش این بود که آن روز من آدم نمیدیدم تا نگاه کنم.....



۱۸
شهریور

هو


مرحوم کشمیری میفرمایند :


حاج مستور شیرازى آدم سوخته و راه رفته ‏اى بود. به مولا امیرالمؤمنین ‏علیه السلام محبت زایدالوصفى داشت و اذان سحرگاه او در مأذنه حرم حضرت على ‏علیه السلام ترک نمى ‏شد , من شیفته اذان گفتن او بودم و از حسن صوت و حزنى که در صدایش بود لذت مى ‏بردم , او اصالتاً شیرازى بوده و فقط یک دختر داشت و در کوفه حجره ‏اى داشت. او محب امیرالمؤمنین ‏علیه السلام بود و حالات و عبادات او را بسیار دیدم.

شب‏ها زیاد عبادت مى ‏کرد و اهل ذکر بود , چشم‏هایش مخصوص بود...

در سلاسل مختلف از او قوى ‏تر ندیدم. در ذکر توحیدیّه «لا اله الا الله» ایشان این طور مى‏ فرمود: لا اله الا اللّه اللّه اللّه... آن قدر اللّه باید گفت تا نَفَس قطع شود تا انسان مستغرق اللّه شود.
 یک بار به ایشان عرض کردم دستورى بدهید تا عمل کنم و محتاج خلق نشوم. ایشان این آیه «اَلَیسَ اللّهُ بکاف عَبدَهُ» را با عددى خاص دادند و فرمودند: به شرط آن که ملازم آن باشى و من هم مدت‏ها به آن ملزم بودم و اثر مى‏ دیدم.
 وقتى از ایشان سؤال کردم شما در یک حجره به تنهایى نمى‏ترسید و خسته نمى‏شوید؟

در جوابم فرمود: من از خلق سخت در وحشتم، از تنهایى هیچ ترسى ندارم.
 گاهى با مرحوم حاج آقا مصطفى خمینى ‏قدس سره نزدش مى‏ رفتیم، در مجلسش برایمان صحبت مى‏ کرد.

در تشخیص افراد بسیار حاذق بود، هر کسى را که مى‏ دید با دید باطنى که داشت مى ‏شناخت. گاهى چند نفر از اعاظم اهل دانش نزد ایشان مى ‏آمدند، از ایشان سؤال کردم که ایشان چطورند؟ مى‏ فرمود: ایشان قلبشان طالب دنیاست و به مناصب دست یافتند.
 روزى یک نفر نزد ایشان آمد و ذکر خواست , چون حاذق بود فهمیدند که طرف لیاقت و استعداد ندارد. فرمود: روزى هزار بار بگو یا ماست یا چغندر (کنایه از این که تو قابل این راه نیستى)


حاج مستور علیشاه اهل شیراز بود و فقط یک دختر داشت و حجره‏اى در کوفه داشتند. حالات و عبادات او را دیدم، معمولاً شبها بیدار و به عبادت مشغول بود. وقتى عرض کردم شما از تنهایى خسته نمى ‏شوید و سخت نمى ‏گذرد؟ در جواب فرمود: من از خلق سخت در وحشتم، از تنهایى هیچ ترسى ندارم.

او برایمان از (سلوک و اوراد) صحبت مى ‏کرد فرمودند: چند نفر که به مقامات و ریاسات رسیدند، قبلاً نزد ایشان مى‏ آمدند، وقتى مى‏ رفتند به من خصوصى مى ‏فرمودند:

اینان قلبشان طالب دنیا است.

  یک بار به ایشان عرض کردم دستورى بدهید تا عمل کنم و محتاج خلق نشوم! ایشان یکى از آیات را با عدد مخصوص به من دادند و فرمودند:

به شرط آن که ملازم و مداومت داشته باشید، و من مدت‏ها ملازم این آیه بودم و اثر مى ‏دیدم.

اقای کشمیری نظرشان این بود که ایشان داراى طىّ الارض بود فرمودند:

او از کوفه به طرف مسجد سهله مى ‏رفت، گفتم با او بروم پا گذاشتم براى حرکت دیدم نصف راه رفته، کمى رفتم دیدم به مسجد سهله رسیدم.
 شبى تاریک و بارانى که زمین گل آلود بود همراهم آمد، کمى که راه رفتیم به خانه رسیدیم و این از قدرت ایشان بود.


یک روز حاج مستور فرمودند:از حاج مستور آقا شیرازى  خواهش کردم چیزى به من بدهد و نداد. ناراحت شدم و از خانه‏اش آمدم بیرون، نعلین را زیر بغل و پابرهنه داخل حرم شدم و خطاب به حضرت امیر علیه السلام که من فرزند توام چرا این شخص نمى ‏دهد! از حرم آمدم بیرون و به طرف خانه رفتم. بقال سر کوچه‏مان گفت: آقایى سراغ شما را مى ‏گرفت. بعد رفتم خانه دیدم دم در است. گفت: چرا شکایت مرا پیش حضرت امیرعلیه السلام مى‏ کنى!!
 
استاد فرمود: حاج مستور آقا شیرازى وصیت کرد که من بر جنازه‏اش نماز بخوانم، لکن در وفات ایشان من مسافرت بودم و این مقصود حاصل نشد.
 شخصى نقل کرد که حاج مستور آقا دقایق آخر عمرش در یکى از حجره‏هاى مسجد کوفه بوده و اطرافش هم نشسته بودند. گاهى غش مى ‏کرد و باز به هوش مى ‏آمد. بعد از چندین بار بلند مى‏ شود و مى‏ نشیند و در حالى که سر حال به نظر مى ‏رسید، با اطرافیان مشغول صحبت مى‏ شود. بعد مى ‏گوید: بنا شد که ما برویم. سپس سرش را مى ‏گذارد روى زمین و از دنیا میرود...


مرحوم کشمیری کرامتی را از حاج مستور نقل میکنند که بسیار زیباست , حضرتشان میفرمایند :


تا هنگامى که در کوفه اقامت داشت هر سال به مناسبت عید غدیر جشن بسیار مفصّلى ترتیب مى ‏داد و از محبان امیرالمؤمنین‏ علیه السلام به نحو شایسته‏اى پذیرایى مى ‏کرد.
 یکى از سالها چند روز به عید غدیر مانده به منزل مسکونى من در نجف آمد و با اصرار از من خواست تا در جشن او شرکت کنم و قبول کردم.
 بعد از نماز مغرب و عشا شب موعود کسى را براى بردنم به کوفه فرستاد. جلسه اختصاصى بود و اغلب افراد سالخورده و سلوک الى اللّه کرده و از محبت على ‏علیه السلام نصیب وافرى داشتند. جلسه تا سحرگاه ادامه داشت. با این که، ده‏ها سال از آن ماجرا مى‏ گذرد هنوز مزه آن شب را در زیر زبانم مزمزه مى ‏کنم. در ساعت پایانى نزدیک اذان صبح اضطراب درونى مرا افزون مى ‏شد که توفیق نماز صبح در حرم حضرت امیرعلیه السلام از دستم مى ‏رود و دوست نداشتم روز، نگاه کنجکاو مردم به من بیفتد.
 یک مرتبه حاج مستور با طمأنینه خاصى آهسته در گوشم گفت: نگران نباش نماز به موقع در نجف خواهید خواند گفتم: فاصله کوفه تا نجف (حدود 7 کیلومتر) را چه کنم؟
 فرمود:

براى اهلش نشد ندارد سپس جوانى را صدا زد و آهسته در گوش او چیزى گفت، بعد از او خواست تا مرا همراهى کند. پس از خداحافظى بعد معلوم شد او از شاگردان زبده حاج مستور است از خانه بیرون شدیم و جوان هم به ذکر قلبى مشغول بود و هم با من صحبت مى‏کرد. فهمیدم آدم راه رفتهاى است.
 چند دقیقه از همراهى او نمى‏ گذشت که صداى پیش خوانى اذان صبح را از مناره به گوش خود شنیدم. پیش خود گفتم نکند از تلقینات نفس است، که آن جوان گفت: عجب لحن دلنشینى دارد! روح انسان را تا ملکوت پرواز مى‏ دهد، این طور نیست آقا!
 بعد خانه ما را نشان داد و گفت: خدا را شکر که به موقع رسیدیم، قربان مولا على ‏علیه السلام بروم که دوستان خود را شرمنده نمى ‏کند، التماس دعا دارم و من در عالمى از حیرت فرو رفتم.
 نماز را در حرم با لذّتى خواندم که هنوز فراموشم نشده است....

مرحوم کشمیری فرمودند:

چون حوزه نجف مراوده عالمان دینى با عارفان و کسانى که از نظر صورت و لباس ظاهرى در سلاسل بودن ناخوشایند بود، حاج مستور از شرکت در نماز جماعتم پرهیز مى‏ کرد و مى ‏فرمود: دلم نمى‏خواهد که ارادت من اسباب زحمت شما را فراهم کند و لذا غالباً شب‏ ها از من دیدن مى ‏کرد تا کسى متوجه مراوده او با من نگردد.


۱۸
شهریور

هو

 

 

امام موسی کاظم علیه السلام:

کم گویی ، حکمت بزرگی است ، بر شما باد به خموشی که آسایش نیکو و سبکباری و سبب تخفیف گناه است .

تحف العقول

 


شیخ محی الدین عربی  در کتاب حلیه الابدال صمت را بر دو قسم لسانی و قلبی تقسیم و تبیین می کند. صمت لسانی آن است که سخنی غیر الهی به غیر حق سبحانه گفته نشود.
و صمت قلبی و سکوت دل آن است که اندیشه ی موجودی در قلب خطور نکند و این امر محقق نمیشود مگر به حضور و مراقبت و موحد بودن به توحید صمدی قرآنی. گرچه صمت قلبی افضل است از صمت لسانی اما صمت لسانی مقدمه ی به وجود آمدن صمت قلبی و قوت عقل است.

حضرت علامه سید محمد حسین حسینی طهرانی گفتار را نشان دهنده صاحب نفس میداند که از کوزه همان تراود که در اوست و یکی از عوامل سکون و آرام گرفتن قلب را که همان صمت قلبی است را صمت لسانی میداند. همچنین یکی از راه های ترک رذایل اخلاقی را سکوت میدانند به این شکل که اگر شخص از دست کسی عصبانی شد و سکوت کرد و جلوی خود را گرفت و سب نکرد این معنی اگر چند بار تکرار شد برای شخص ملکه می شود و دیگر نیت تندی برایش پیش نیاید.

و می فرمایند:

(زبان را ببند تا قلب خراب نشود)


حضرت استاد علامه حسن حسن زاده آملی در رساله شریف انسان در عرف عرفان در واقعه ۶ که یکی از مکاشفات حضرتشان هست میفرمایند:

 

در سحر شب یکشنبه 5 مردادماه 1348 بعد از ادای نافله شب و نافله و فریضه صبح در اربعینی که ذکر جلاله .... را هر روز بعد از نماز صبح به عددی خاص داشتم، بعد از این ذکر به توجه نشستم که ناگهان جذبه و حالتی دست داد و بدن طوری به صدا در آمد و می‌لرزید، آن چنان صدایی که مثلاً تراکتور روی سنگ‌های درشت و جاده ناهموار می‌رود، دیدم که جانم از بدنم مفارقت کرد و متصاعد شد ولی در بدنی مثل بدن عالم خواب قرار دارد، تا قدری بالا رفت.

دیدم در میان خانه‌ای مانند پرنده‌ای که در خانه‌ای در بسته گرفتار شده است و به این طرف و آن طرف پرواز می‌کند و راه خروج نمی‌یابد، تخمیناً در مدت یک ربع ساعت گرفتار بودم و به این سو و آن سو می‌شتافتم، دیدم در این خانه زندانیم، نمی‌توانم به در بروم، سخنی از گوینده‌ای شنیدم و خود او را ندیدم که به من گفت:

این محبوس بودنت بر اثر حرف‌های زیاد و بیخود تو است، چرا حرف‌هایت را نمی‌پایی!؟

من در آن حال چندین بار خدای متعال را به پیغمبر خاتم صلی الله علیه و آله برای نجاتم قسم دادم و به تضرع و زاری افتادم که ناگهان چشمم به طرف شمال خانه افتاد که دیدم دریچه‌ای که یک شخص آدم بتواند به در رود برویم گشوده شد، از آنجا در رفتم و پس از به در آمدن چندین به سوی مشرق در طیران بودم و دوباره به جانب قبله رهسپار شدم.

و هنگامی که از حبس رهایی یافتم، یعنی از خانه به در آمدم، آن خانه را بسیار بزرگ و مجلل دیدم، که در میان باغی بنا شده است و آن باغ را نهایت نبود و آن را درخت‌های گوناگون پر از شکوفه سفید بود که در عمرم چنان منظره‌ای ندیدم.

و می‌بینم که به اندازه ارتفاع درخت‌ها در هوا سیر می‌کنم به گونه‌ای که رویم، یعنی مقادیم بدنم همه به سوی آسمان است و پشت به سوی زمین و به اراده و همت و فرمان خود نشیب و فراز و بسیار خدای متعالی را به پیغمبر خاتم و همه انبیاء قسم دادم که کشف حقایقی برایم دست دهد و در همین حال به خود آمدم.

آن محبوس بودن چند دقیقه، بسیار در من اثر بد گذاشت به گونه‌ای که بدنم خسته و کوفته شده بود و سرم و شانه‌هایم همه سخت درد گرفت و قلبم به شدت می‌زد.

 

جناب آقای عبدالقائم شوشتری نیز در این رابطه می فرمایند:

 

یکی از دوستانم که در یکی از درس های استاد علامه ، آیت الله حسن زاده آملی ، همدرس من بود ، یک شب در مناجات خود ، اسماء الله را تکرار می کرد ، به حدی که بر اثر این تکرار ، روح از بدنش جدا شد ، خودش نقل می کرد:

پس از این که روح از بدنم جدا شد ، دیدم در اطاقی با دیوار های شیشه ای زندانی ام. اطراف این اطاقک را باغ بسیار پهناوری احاطه کرده بود ، که حد و نهایت آن نا مشخص بود.

همه درختان ، درخت میوه بود ، از انواع میوه ها ، ولی در حال شکوفه زدن بودند ، با گل های مختلف و رنگ های متنوع ارغوانی و زرد و سفید و ریز و درشت.

من مثل یک پرنده ای پر می زدم تا وارد باغ شوم ، ولی با این دیوار های شیشه ای برخورد می کردم. باغ را می دیدم ، ولی زندانی بودم.

به دلم گذراندم که خدایا! چرا من اینطور گرفتار شده ام ؟! در همان لحظه از بالا ندا آمد که چرا مواظب زبانت نیستی ؟

ناگهان یادم آمد که روز قبل اشتباهی از من سر زد ؛ به نیت استغفار گفتم:
یا الله ، تا گفتم یا الله دریچه ای باز شد و من از آن دریچه رفتم بیرون و داخل باغ به تفرج پرداختم.


صاحب سر حضرت استاد حسن زاده آملی ، خواجه ابوسعید آملی که نزدیک به پنجاه سال حشر علمی و عملی با حضرت علامه داشتند وقتی در مراقبتی خدمت حضرت رسول صلی الله علیه و آله میرسند از آن جناب ذکر خواسته بودند که حضرت فرموده بودند:

(من به شما ذکر سکوت می دهم)

استاد بزرگواری میفرمودند:در دستور سکوت عاقل باشید ، نه اینکه هیچ حرفی با خانواده و اطرافیان نزنید, عاقل باشید تا بفهمید کجا باید حرف بزنید و کجا نباید حرف بزنید لذا مرحوم علامه طهرانی میفرمایند :

سکوت همه جا برای سالک ضروری است و فقط در موارد ذیل سخن جایز است: مباحثۀ علمی به شرطی که به جدال نینجامد، تدریس علم، انس با همسر و فرزندان، انس با رفیق سلوکی و ذکر. البته همۀ اینها مشروط به توجه است که دستور همیشگی سالک است.

۱۰
شهریور

هو


استاد علامه حسن زاده آملی:


وقتی که سر و صدا و قال و قیل نیست به هنگامى که مردم به ظاهر آرمیده‏ اند این هنگام، هنگامه شکار اولیاء الله است ، و چون شب و نیز خلوت در آن، انسان را با وحدت مطلقه ارتباط مى ‏دهد و باید از این مسیر شب به آن مقام رسید. مقام محمود مقامى پسندیده است که از آن پسندیده ‏تر نیست و همه حامد وى هستند ، حتى حق تعالى هم حامد وى است ، لذا فرمود:

ومن اللیل فتهجد به نافلة لک عسى أن یبعثک ربک مقاما محمودا

در این خلوت باید به اسرار نظام هستى برسد و کلمات وجودى و کتاب نظام هستى را ورق بزند و درست بخواند و فهمیده پیش برود، «تا یار کرا خواهد و میلش به که باشد».

لیکن استقامت مى ‏خواهد، زیرا تا استقامت نباشد، پایدار نیست ، لذا همین که کمى حرف شنید و حادثه ‏اى پیش آمد، آه سردى مى‏ کشد و تنبهى پیدا مى  ‏کند ، اما وقت دیگر از یاد وى مى ‏رود.

چنین افرادى صاحبان کشف و مقام شهود نمى ‏شوند. کسانى که چنین تلون دارند، به حقایق ملائکه و اسرار نظام هستى آشنایى حاصل نمى ‏کنند، آن مقام شهود و آشنایى با حقایق و اسرار هستى براى مردم مستقیم است. از قرآن شاهد آوریم که معیار قسط همه است:

«إن الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکة»

 اگر استقامت باشد، نزول ملائکه صورت مى‏ پذیرد، والا اگر بر همین صورت متعارف باشد که اکثرى برآنند و بر همین که الفاظى جمع کنند و کتاب‏هایى گرد مى ‏آورند، به جایى نتوان رسید.بى خبر از آنکه: «در رفع حجب کوش نه در جمع کتب»، بلکه از جمع کتب حجاب بیشتر مى ‏شود.


شرح فارسی اسفار -جلد سوم-صفحه 369

۱۰
شهریور

تصاویری از , استاد مهدی سمندری.





۱۰
شهریور

تصاویری از استاد محمود امامی نجف آبادی.











۰۳
شهریور

علم رمل را معجزه دانیال نبى علیه السلام گفته‏ اند، و در رمل کتب و رسائل بسیار نوشته شده است. تهانوى در کشاف اصطلاحات فنون گوید:

«رمل بالفتح و سکون المیم بمعنى ریگ، و نیز علمى است پیدا کرده دانیال پیغمبر علیه السلام که جبرئیل علیه السلام آن را نقطه چند بنموده، کذا فى المنتخب. و یعرف بأنه علم یبحث فیه عن الاشکال الستة عشر من حیث إنها کیف یستعلم منها المجهول من أحوال العالم؛ و موضوعه الأشکال الستة عشر؛ و غرضه الوقوف على أحوال العالم؛ و صاحب هذا العلم یسمى رمالا بالفتح و تشدید المیم>>


جناب خواجه نصیر الدین طوسى- قدس سره- رساله‏اى در علم رمل تالیف فرموده است؛ و این کمترین راقم سطور نیز رساله ‏اى در این علم تألیف کرده است.

جناب استاد علامه طباطبائى صاحب تفسیر «المیزان»- رضوان الله علیه- شبى در محفل درس به مناسبتى حکایت فرموده است که در جلسه‏ اى از شخصى داراى علم رمل راجع به امرى سؤال درباره کسى شده است، آن شخص رمال رمل انداخت و اسم آن‏کس را بگفت، حضار گفتند چه بسیار افرادى به این اسم؛ باز
رمل انداخت و نام پدرش را گفته است، باز حضار گفتند چه بسیار کس به این اسم و اسم پدر؛ سپس رمل انداخت و نام شغلش را گفته است، باز حضار گفتند چه بسیار افرادى به این اسم و به این اسم پدر و صاحب این شغل؛ تا این که رمل انداخت شماره تلفن آن شخص را گفته است که حضار گفتند: دیگر اعتراض نمودن کمال بى ‏انصافى است.


هزار و یک کلمه - کلمه 515