شجرهٔ طیبهٔ طوبای ولایت

لطایف العرفان و الحکمه

شجرهٔ طیبهٔ طوبای ولایت

لطایف العرفان و الحکمه

شجرهٔ طیبهٔ طوبای ولایت

هو

بسم الله الرحمن الرحیم

عین و لام و یاء به قلب عاشقان
آورد هردم نشان از بی نشان

قال رسول الله صلی الله علیه و آله:

إِنَّمَا مَثَلُ أَهْلِ بَیْتِی فِیکُمْ کَمَثَلِ سَفِینَةِ نُوح، مَنْ دَخَلَهَا نَجَا، وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا غَرِقَ

____________________
کانال تلگرام:

AsrareTohid@
Hou786@

۵ مطلب با موضوع «معرفی پیران سلسله مبارکه کبرویه ذهبیه» ثبت شده است

۲۰
مهر

شهادت شیخ نجم الدین کبرى‏ :


زمانی که قوم غارتگر وحشى تاتار به خوارزم مى ‏رسیدند، شیخ نجم الدین اصحاب و مریدان کامل را که می بایستى فردا میراث دار عرفان عظیم او باشند امر فرمود که به بلاد خویش روند. آنان از ساحت اقدس پیر خویش استدعاى عاجزانه نمودند تا شیخ بر آنها منت گذارده خوارزم را ترک کند لکن شیخ می ‏فرماید:


"مرا اذن نیست و می باید در اینجا شهید شوم‏"


چنگیز و اولادش قبل از رسیدن به خوارزم در بخارا توقفى نمودند و قاضى خان را که اعلم علماى آن دیار بود با خویش به خوارزم آوردند و چون به خوارزم رسیدند قاضى خان به آنها گفت که سلطان المشایخ شیخ نجم الدین کبرى اینجاست با ایشان و مریدان ایشان گستاخى نتوان کرد، پسران چنگیز خان که سرخیل آن لشکر بودند قاضى خان را به رسالت نزد حضرت شیخ فرستادند که ما را با شما و مریدان شما کارى نیست. شیخ لطف فرمایند تا متعلقان و مریدان بیرون آیند که مبادا ندانسته امرى واقع شود. قاضى آمد و پیغام گزارد.


شیخ در جواب فرمود: "که هفتاد سال در زمان خوشى با خوارزمیان بودم. در وقت ناخوشى از ایشان تخلف کردن بی حرمتى باشد"


 لشکر به خوارزم حمله کرد شیخ نجم الدین کبرى با شهامت و ایمانى ذاتى در برابر دشمن دلیرانه به جنگ پرداخت تا عاقبت به سن ۷۸ سالگى در سال ۶۱۸ با تیرى که به سینه مبارکش زده شده به ملاء اعلى عروج فرمودند.


با استمداد عاجزانه از وجود طیبه و مقدس سلطان سریر ارتضا، حضرت ثامن الائمه امام رضا علیه السلام و اتباع از اولیاء الهی

۲۰
مهر

القاب و کنیه شیخ نجم الدین کبرى‏:


ابو الجناب:


نجم الدین که براى آموختن علم حدیث وطن را ترک فرموده مدتى در همدان و اسکندریه نزد بزرگان و اساتید علم حدیث تلمذ نمود و محدثى عظیم الشأن گردید شبى به هنگام مراجعت در عالم باطن مفتخر به زیارت جمال حضرت رسول اللّه اکرم (صلی الله علیه و آله) گردید و مشرف به شرافت صحبت حضرتش شد از آن بزرگوار استدعاى‏ لقبى نمود افتخار دادند مفتخرش فرمودند به لقب ابو الجناب‏ مقصود از این کنیه با عظمت اینست که شیخ نجم الدین از ما سوى اللّه اجتناب شدید نموده است.


ابو حارث‏:


در شرح مقامات حضرت شیخ نجم الدین کبرى مذکور است که وقتى حضرت شیخ در بیابانى ذکرگویان رفته ‏اند ناگاه ذکر بر او مستولى شده مغلوب ذکر گشته و از غلبات و عظمت حضور مذکور و صدمات کلى مست شده و چرخ می ‏زده ذکر می گفته  اتفاقا چاهى در راه بود شیخ در آن چاه افتاده ‏اند، حق جل و علاء چند شیر را فرستاده بر سر آن چاه آمدند و دست در پاى یکدیگر زده‏ اند و یکى پاى را فروگذاشته سوى شیخ و حق تعالى خطاب فرموده که یا ابا الحارث دست در پاى شیر زن و از چاه هستى یوسف‏ وار بیرون آى که درویشان در مصر معنى مشتاق جمال تو هستند ، شیخ دست اخلاص به رشته‏ وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ‏ زده ظاهر به دستیارى پاى شیر از پستى چاه اضلال به اوج اقبال برآمده ‏اند پس بکلى ظاهر و باطنش ازحضیض خاک به ذروه افلاک رسیده بر دریاى قدم قطره وجودش پیوست و از خود محو گشت و چون اعتصام به قرآن و حدیث کرد از بلاى این طوفان خلاصى یافت و در قرب سیر فى اللّه اختصاص یافته و ملقب به ابى حارث شد.


نجم الدین‏:


پس از دیدار بیست و پنج تن پیر طریقت به خانقاه شیخ ابراهیم رفت هفت سال تمام چون فرزندى خلف خدمت شیخ کرده روزى شیخ وضو می ساخت احمد (نجم الدین کبرى) ظرف آورد شیخ به شستن پایش آغاز کرد احمد آب روى پایش بریخت، ناگهان شیخ حس کرد که عشق به احمد روى آورده دستور داد آبى را که با آن وضو ساخته است برگیرد و بنوشد احمد آب را نوشید و علم حال و علم قال بر او گشوده گشت در دم شیخ به او لقب نجم الدین داد.


نجم کبرى‏:


چون نجم الدین داراى علو همت و فراست بوده است او را نجم کبرى (ستاره بزرگان) لقب داده‏ اند و برخى بر آن عقیده‏ اند این لقب را شیخ الورى اسماعیل قصرى به ایشان داده است‏.


شیخ ولى ‏تراش‏ :


نجم الدین با یک نگاه آتش به جانها می ‏زد سوزى در دلها می ‏نهاد که درمانى جز وصال نداشت آن‏قدر در آتش نگاه پرفروغ او می ‏سوخت تا خاکستر خودى را بر سر کوى قرب به باد داده، خلعت تشرف به کعبه وصالش می پوشید.


نجم الدین را "ولی ‏تراش" خواندند چون در غلبات وجد نظر مبارکش به هر که می ‏افتادى نه تنها آتش به جانش می زد بلکه او را به مرتبه ولایت مى رساند‏.


چنانچه گفته اند بازرگانى به قصد تفریح به خانقاه شیخ راه یافت در آن لحظه شیخ را حالتى قوى بود نظرش بر آن بازرگان افتاد و او را به مرتبه ولایت رساند شیخ از او پرسید در کدام مملکت زندگى مى‏ کنى؟ گفت فلان جا، شیخ وى را اجازه ارشاد نوشت تا در وطن خویش مردم را ارشاد کند.


شیخ جهان‏:


رضى الدین على لالا در ایام سیر و سلوک که به شیراز می ‏رسد و به نزد شیخ شطاح روزبهان بقلى شیرازى می رود تا دست ارادت به او دهد و تحت تعلیم و تربیتش قرار گیرد، روزبهان بقلى شیرازى به رضى الدین على لالا می فرماید اى کاش حوالت و تربیت و گشایش تو به ما بودى حوالت تو با شیخ جهان نجم الدین کبرى است‏.


شیخ کبرى‏ :


حافظ حسین کربلائى بابا فرجى که از مشاهیر طریقه کمیلى‏ کبروى عبد اللهى می باشد شیخ نجم الدین کبرى را با عنوان شیخ کبرى یاد کرده است‏.


شیخ عالم‏:


رضى الدین على لالا قبل از تشرف به حضور شیخ نجم الدین کبرى شبى در رؤیا دیده بود که پیر طریق ه‏اى نردبانى نهاده از زمین تا به عرش و دست مردم را می گرفت و بدان نردبان بالا می ‏برد و به عرش می رساند می ‏پرسد این چه کسى است؟ می ‏گویند شیخ عالم نجم الدین کبرى است که به این طریق خلق را به حضرت عزت عز شأنه می ‏رساند.


ادامه دارد...

۱۹
مهر

پیران شیخ نجم الدین کبری :


 شیخ نجم الدین کبری ،شاگرد چهار استاد برجسته تاریخ عرفان بوده چنانکه خود در این زمینه مى‏ فرماید: 


"گشایش بخشایش مرا از خدمت چهار کس بود".


اول: شیخ روزبهان وزان مصرى‏ که اصل وى از کازرون‏ فارس بود و در مصر مى ‏بود.


دوم: شیخ بابا فرج تبریزى که از مجذوبان و محبوبان حق بود.


سوم: شیخ عمار یاسر بدلیسى


چهارم: شیخ اسماعیل قصرى قدس الله تعالى ارواحهم‏


و در جملاتى کوتاه نحوه بهره ‏گیرى و ارتباط خود را با پیران طریقت خویش بیان داشته فرموده است:


 "علم طریقت را از روزبهان وزان مصرى و عشق را از قاضى امام بن العصرون دمشقى و علم خلوت و عزلت را از شیخ عمار یاسر و خرقه از شیخ اسماعیل قصرى‏ گرفته ام "


خرقه ارشاد نجم الدین کبرى‏:


نجم الدین کبرى در اجازه رضى الدین على لالا سیف الدین باخرزى‏ سعد الدین حموى‏ مرقوم داشته: 


"خرقه پوشیدم از شیخ‏  و سید خود شیخ الورى اسماعیل بن حسن بن عبد اللّه قصرى و او خرقه پوشیده است از شیخ محمد بن مانکیل و او از داود بن محمد معروف به خادم الفقراء و او از شیخ ابى العباس بن ادریس و او از شیخ ابو القاسم بن رمضان و او از ابى یعقوب طبرى و او از ابى عبد اللّه بن عثمان و او از ابى یعقوب نهرجورى و او از ابو یعقوب سوسى و او از عبد الواحد بن زید و او در علم شاگرد حسن بصرى بود و خرقه پوشیده از کمیل بن زیاد و حسن بصرى در علم شاگرد على ابن ابى طالب علیه السلام و کمیل بن زیاد خرقه پوشیده است از على بن ابى طالب علیه السلام و او از حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلم"


مشایخ ذکر شیخ نجم الدین کبرى‏:


شیوخ طریقت براى ارتقاء سالک به مقامات عالى معنوى و رفع موانع راه سلوک و توجه مدام داشتن به حضرت ربوبیت، طالبان راه را تلقین ذکر می نمایند و گاهى به شیوخ کامل مکمل که تربیت طالبان و دستگیرى عاشقان به آنان تفویض شده است اذکار و اورادى را مرحمت فرموده تا به شیفتگان بی قرار تلقین نمایند، این اذکار و اوراد معنعن به ساحت قدس ولایت حضرت مرتضوى علیه السلام می ‏رسد که مشایخ آن را شیوخ تلقین ذکر مى‏ گویند.


عارف نامى قرن هشتم هجرى جناب سید حیدر آملى شجره تلقین ذکر خویش را به شیخ نجم الدین کبرى می ‏رساند سپس مرقوم می ‏فرماید:


 او از شیخ اسماعیل قصرى و او از شیخ محمد بن مانکیل و او از شیخ داود بن محمد خادم الفقراء و او از ابو العباس بن ادریس و او از ابو القاسم بن رمضان و او از ابو یعقوب طبرسى‏ واو از ابو عبد الله بن عثمان و او از ابو یعقوب نهرجورى و او از ابو یعقوب سوسى و او از عبد الواحد بن زید و او از کمیل بن زیاد نخعى که‏ خداوند از او و از همگى راضى باد و او از امیر المؤمنین على علیه السلام و او از رسول الله صلى الله علیه و آله و او از جبرئیل امین وحى علیه السلام و او از رب العزه سبحانه و تعالى تلقین یافت‏.


شیخ رضى الدین على لالا و شیخ مجد الدین بغدادى و شیخ سیف الدین باخرزى و شیخ سعد الدین حموى و شیخ جمال الدین گیلى عین الزمان و شیخ بهاء الدین محمد ملقب به سلطان العلماء بابا کمال جندى و شیخ نجم الدین رازى‏ و شیخ فرید الدین عطار نیشابورى‏ و کاملانى چون شیخ شهاب الدین ابو حفص سهروردى‏ و شیخ محمد خلوتى‏ ، خرقه خلافت و ارشاد از دست شیخ نجم الدین کبرى پوشیده‏ اند.


ادامه دارد.  

۱۹
مهر

هو


نجم الدین به اشارت بابا فرج، دلش از نقوش پاک شد و دوات و قلم از دست بینداخته به خلوت نشست، دل را آئینه فتوحات غیبى یافت، پس از اعتکاف کوتاهى در خانقاه بابا فرج، به طلب کامل مکملى از تبریز خارج شد، نسیم عنایت الهى وزیدن گرفت. به راهنمائى سعادت سرمدى در بدلیس دست ارادت به نور الورى شیخ عمار یاسر بدلیسى که از اعاظم مشایخ و اکابر اولیاء بود داد. و به ریاضات و مجاهدات اشتغال ورزید. از برکات انفاس و توجهات آن بزرگوار بر اسرار مکاشفات و مشاهدات اطلاع یافت.


خود می فرماید: "از حال به محول الاحوال پرداختم‏" . از بدلیس نیز با اجازه پیر تربیت و صحبت‏ خویش‏، نور الورى عمار یاسر بدلیسى و اشارت آن بزرگوار عازم خوزستان می گردد تا به خدمت قطب الاولیاء شیخ اسماعیل قصرى برسد.

نجم الدین در حالى که مریضى سختى داشت وارد دزفول می ‏شود. او را به خانقاه شیخ الورى اسماعیل قصرى راهنمائى کردند که خود می ‏فرماید:" در آن لحظه که خدمت شیخ اسماعیل رسیدم او را بر سر منبر یافتم. جامه چرکینى پوشیده اما سخنهاى بلند مى‏ گفت ،در خاطر من گذشت که چنین صوفى دریغ است جامه چرکین پوشد، در حال خاطر من بروى ظاهر گشت و به فراست دانست و گفت: اى طالب مطلوب ! این جامه اگرچه چرکین است اما نمازى است🌸.


سخن او، به ‏غایت در من اثر کرد و صید او شدم، مدتى در ظلّ تربیتش بودم خرقه ارادت و تربیت از او پوشیدم و جرعه تمام از جام کلامش نوشیدم. پس مرا رخصت فرمود که کارَت تمام شد. وقت آنست که بر سر اهل و عیال روى و ایشان را از مصر به طرف وطن مألوف خود به خوارزم برى و آنجا بر سر سجاده ‏نشینى و جهانیان را بطریق ارشاد حق رسانى. 

نجم الدین ، کامل مکملى که از سینه سیناى عارفان، کامل زمان و اولیاء واصل دوران، دم مسیحا یافته بود و از ساغر قلبشان جام شراب مردافکن نوشیده بود ، بنا بر امر پیر و مراد خویش شیخ الورى اسماعیل قصرى عازم مصر شد. خود می فرماید: از آنجاعزم مصر کردم. چون رسیدم شیخ روزبهان پیر و ضعیف گشته بود. مرا بنواخت و گفت: نجم الدین ما عصفورى (: گنجشک) برفت و شاهبازى باز آمد.


مدتى را به دید و بازدید با مقامات علمى شریعت و شیوخ طریقت مصر اشتغال داشت. سپس در سن ۳۵ سالگى به سال ۵۷۵ هجرى قمرى عازم زادگاهش گردید. با ورود به خیوه جرجانیه امروزه پس از مستقر شدن و دید و بازدید در خانقاهى به تدریس علوم اسلامى پرداخت. حوزه درسش چنان مورد استقبال طلاب علوم و معارف اسلامى واقع شد که در اندک زمانى آوازه آن به مراکز علمى آن روز رسید، شخصیتهاى علمى براى دیدار این استاد تازه ‏نفس عازم خوارزم می ‏شدند و چون دیگر تلامذه در آن حوزه علمى،  تلمذ نموده استفاده می کردند. 


شیخ نجم الدین در کنار تدریس علوم اسلامى به تربیت طالبان راه و شیفتگان قرب اللّه پرداخت و عاشقان سیر و سلوک از گوشه و کنار بلاد اسلامى عازم خوارزم می ‏شدند تا هستى خویش را به آتش عشق او بسوزانند، شیخ ، طالبان را تحت تعلیم و تربیت قرار داده تا آتش به جانها افکنند، سوختگان وادى عشق که‏ حلقه ارادتش را بگوش مى‏ کشیدند و طبق سنت مشایخ طریقت به ریاضات و مجاهدات می پرداختند در اندک زمانى کار سلوکشان به اتمام رسیده، عازم بلاد اسلامى می ‏شدند تا به تربیت طالبان و ارشاد قابلان همت نمایند. 


ادامه دارد...

۰۷
مهر

هو


معرفی شیخ نجم الدین کبری (پیر ولی تراش):



ابو عبد اللّه احمد بن عمر بن محمد بن عبد اللّه خیوقى خوارزمى در سال ۵۴۰ هجرى قمرى در یکى از اصیل‏ترین طوایف خیوه که داراى عنوان علمى و اجتماعى بودند دیده به دنیا گشود. ایام طفولیت را در دامن مادرى عارفه گذرانید و پس از دوران کودکى علم‏ آموزى را از حوزه علمى زادگاهش آغاز نمود. در همان ایام درد طلب دامن‏گیرش شد و به تهذیب و تزکیه نفس به شیوه عارفان نزد پدر بزرگوارش که از اجله مشایخ عارف نامى شیخ ابو یعقوب یوسف همدانى بود پرداخت.


با گذشت زمانى کوتاه، شخصیت علمى او در همان ایام جوانى مورد توجه خاص اساتید حوزه علمى خوارزم قرار گرفت وبا پدر و استادان خویش به سیر و سیاحت پرداخت.پس از مدتى اقامت و تدریس سعادت رفیق شفیق او گشت به‏ صحبت شیخ الشیوخ روزبهان وزان مصرى‏ که از اجله خلفاى عارف نامى شیخ ابو نجیب عبد القاهر سهروردى بود رسید، که درباره آن بزرگوار، مى‏ فرماید:


«اکثر اوقات مستغرق تجلى حق و حیران مشاهده جمال مطلق بود. چون به صحبت او رسیدم به ریاضت اشتغال نمودم و مدتى در خلوت بودم تا ابواب فتوحات غیبى بر من گشادن گرفت و سعادت انس با عالم قدس دست داد و خلوات متعاقب به سر بردم تا آتش قدس مستور که: من عرف اللّه کل لسانه‏ عبارت از آن است و کشف مشهور که: من عرف اللّه طال لسانه اشارت بدان است حاصل شد. حالات من در نظر شیخ پسندیده آمد و مرا به فرزندى قبول کرد و سرّ پوشیده خویش به من داد و مرا از آن دختر دو پسر حاصل شد.

در مصر اقامت داشت تا اینکه مطلع می ‏شود در تبریز ابو منصور محمد بن اسعد بن حفده عطارى طوسى شاگرد برجسته حسین بن مسعود فراء بغوى ملقب به محیى السنه (متوفى ۵۱۰ یا ۵۱۶) که از اعاظم محدثین می ‏باشد به درس و بحث پیرامون مسائل حدیث ‏شناسى اشتغال دارد،خود می ‏فرماید: 


"چون چنین شنیدم مرا رغبت صحبت ایشان شد و خواستم تا کتاب شرح السنه را در خدمت ایشان خوانم. از شیخ روزبهان اجازت خواستم به تبریز رفتم و در خانقاه زاهدیه در سرمیدان عتیق فرود آمدم"


شیخ ، در حوزه علمى ابو منصور تلمذ نمود. مباحثه کتاب شرح السنه به اتمام می ‏رسید، روزى در حوزه ابو منصور در حالى که با جمعى از ائمه و مشایخ تبریز به بحث سرگرم بودند، ناگاه شیخ و اصل بابا فرج تبریزى که از اکابر مشایخ طریقت و اولیاء اخفیا بود وارد مجلس درس شد.با ورود آن بزرگوار به حوزه درس و بحث ابو منصور، نجم الدین مجذوب او می ‏شود به حدى که ادامه مباحثه برایش غیر ممکن می گردد، بابا فرج نیز نظرى به او افکنده در حالى که تبسمى به لب داشت مجلس را ترک می ‏کند.


نجم الدین می ‏فرماید: "به کلى از دست رفتم و از استاد خود امام پرسیدم که این درویش چه کسى است؟ امام گفت: او از مجذوبان است و بابا فرج نام دارد"


نجم الدین آن شب را با یاد و خیال بابا فرج به سر مى ‏برد که چگونه بابا فرج با یک نگاه آتش به جانش افکنده است، صبح چون روزهاى گذشته به نزد استاد می رود، این بار نه براى تلمذ و فراگیرى، بلکه از صیادى که او را صید نموده سخن به دل دارد.از او که با نگاه و تبسمى دلش را ربوده است. نجم الدین می رود تا شاید گره این مشکل به دست محدث بزرگ گشاده شود. ابو منصور را مى‏ گوید: اى شیخ، بابا فرج ما را صید کرده است و به سلسله شوق قید کرده لطف فرمائید تا در خدمت برویم و او را بیابیم باشد که از بابا فرج، فرجى حاصل شود.


ابو منصور پیشنهاد برجسته ‏ترین شخصیت حوزه علمى خویش را پذیرفته با جمعى از اکابر ائمه و مشایخ حدیث که در حوزه‏اش تلمذ مى‏ نمودند عازم خانقاه بابا فرج می ‏شوند. اجازه تشرف بوسیله بابا شاذان خادم خانقاه بدین صورت داده شد: اگر آن‏چنان‏که به درگاه خداى مى ‏روند توانند پیش من آمدن.


نجم الدین که مست فیض نظر او بود کلام اسرارآمیز بابا فرج را درک نموده دستار از سر نهاد به غیر ازار( زیرجامه) هر چه پوشیده بود بیرون آورد، دست بر سینه نهاده شرف حضور یافت، بعد از مراقبه‏اى کوتاه، حال بر بابا فرج متغیر گشت. عظمتى در صورت او پدید آمد و چون قرص آفتاب روشن و متلالى گشته دوتائى که به تن داشت منشق شده بعد از لحظه‏اى آن جامه را که از عظمت غلبات شوق ذات و صدمات تجلیات منشق شده بود بر نجم الدین پوشانید و خطابش فرمود:تو را وقت خواندن نیست که تو سر دفتر جهان خواهى شد.


نجم الدین مى‏ فرماید: "از برکت انفاس بابا، من در وجود خویش حال" یَوْمَ تُبَدَّلُ  الأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْض"و سِرّ:" وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها" را معاینه دیدم و لمعات بروق صفات در دل و جان یافتم و بوى عطر عنایت به مشام سر من رسید و خطاب مستطاب" ادن منى" به سمع قابلیت من آمد


ادامه دارد..