سخن اهل دل از نور و آتش خالی نباشد
هو
..به خانقاه آمدند. چند نفری هم برای نمار عشاء آمده بودند.
شیخ وارد شد ، همه بر خاستند. به طرف محراب رفت. اذانی گفت و به نماز ایستاد. نماز که تمام شد ، شیخ برگشت و رو به روی نمازگزاران نشست. در حالی که آهسته چیزی می خواند ، با اشاره به سر و دست از حاضران احوالپرسی کرد. پس از کمی درنگ این چنین سخن گفت:
- ای یاران ، سمندری به مهمانی ، به نزد بط رفت. فصل پاییز بود ، سمندر که شیفته آتش است و بی آن نمی تواند باشد ، از سرما می لرزید. بط از حال وی خبر نداشت و پیوسته از لذت شنا در آب سرد ، سخن می گفت. سمندر تاب نیاورد و خشمگین بط را ترک گفت.
آری ای برادر! اگر با نا اهل سخن گویی سیلی خوری! چون فهم سخن نمی کنند و آن را حمل بر کفر و چیز های دیگر کرده ، فتنه ها می انگیزند.
شیخ با لبخندی به سخنانش ادامه داد:
-هر سخن به هر جای گفتن خطاست. و هر سخن از هر کس پرسیدن هم خطاست! سخن از اهل دریغ نباید داشت که نا اهل را خود از سخن مردان ملال بود.
دل نا اهل و بیگانه از حقیقت ، هم چنان است که فتیله ای را به جای روغن ، آب رسیده باشد. چندان که آتش به نزد او بری ، افروخته نشود.
اما دل آشنا همانند شمعی است که آتشی را به خود می کشد و افروخته می شود.
آری سخن اهل دل ، از نور و آتش خالی نباشد. اما آتش و نور در شمع گیرد نه در فتیله تر! والسلام!
قلندر و قلعه - داستانی بر اساس زندگی شیخ شهاب الدین سهروردی