سبع المثانی

لطایف العرفان

سبع المثانی

لطایف العرفان

سبع المثانی

هو

اطوار سبعه قلبیه که نام او را سبع المثانی نیز گفته اند طور لطافت عالم الهی است که معنی این صورت جسم ظاهر است.

اینستاگرام:
instagram.com/sabalmasani

کانال تلگرام:
https://t.me/hou786

۱۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ذهبیه فتحیه مهدویه اشراقیه گمنامیه» ثبت شده است

۲۹
دی

هو


هر ریاضت که بکشید دم مرگ به دردتان میخورد . این چیزی است که حضرت سید ( سید علی مبدا ) تضمین می کرد و می گفت هرکس ریاضت کشید دم مرگ آرام می رود ، چون فشار را در اینجا متحمل شده ، لذا آنجا استراحت می کند.


در محضر استاد

  • Omid Shabani
۲۴
آذر

هو


آن ها که در سطح بالا هستند چنان افتاده و متواضعند که اگر بیایند اینجا بنشینند آن ها را نمیشناسید و [حتی] ممکن است به آنها بدبین بشوید. بسیاری از اولیای خدا ، مانند ابدال، نجبا و رجال الغیب اینگونه گمنام و مخفی هستند. [خدا] زمینش بدون اولیاء نیست ، اولیاء ، با ما هستند. با رهروان آشنا شوید و با ابدال و اوتاد و نجبا و نقبا پیمانی ببندید تا در صدر کهکشان ها تو را راه بدهند. آن ها در خلق بر تبلیغ ولایت مأمورند. مأمورند بر تبلیغ ولایتی که نیروی زمین و آسمان ها و کائنات است.


در محضر استاد

  • Omid Shabani
۲۳
آذر

هو


اگر می خواهید برزختان پر نشیب و فراز نباشد ، باید آن را در این عالم مشاهده کنید.


در محضر استاد


  • Omid Shabani
۲۳
آذر
هو

یک ریاضتی بود آن زمان ها که بعضی از دوستان بودند که می دانند. یک ریاضت مافوق الطاقه داشتیم. ۱۱۰ روزه بود که روز آخر ما پَر می زدیم و حال نداشتیم اصلا، در سن جوانی بودیم. شب آخر به یکی از دوستان گفتیم امشب افطار کنیم.  ۱۱۰ روزه یعنی (حدود) سه تا چله بود. دیدیم دو نفر هندی وارد شدند ، ممکن است بعضی بچه ها باشند که یادشان باشد، بعد از سلام علیک و روبوسی گفتیم کجا بودید؟ گفتند مشهد بودیم ، آمدیم رِی و جدّت را زیارت کردیم .من تعجب کردم که اینها چه می گویند! بعد آمدیم قم و مستقیم آمدیم سوی شما. آن زمان بیابان بود وسط قبرستان آمدند ما رو پیدا کنند.

ما کجا بودیم ...؟ بعد از اینکه حکایت را تمام کردند ما دوزاریمان نیفتاد، فکر نکردیم که دارند سرعت خودشان را به ما ابلاغ می کنند، ما درک نکردیم من کمی شک کردم. صبح شد گفتند پول دارید ؟ صد تومن داشتیم ، گذاشتم جلوی آنها، گفت نه ، ده تومن این برداشت و ده تومن هم آن یکی دیگر،  گفتند بس است ، بعد خداحافظی کردند و روبوسی تا رسید به من، من را گرفت در بغلش و روبوسی کردیم و یکهو پریدند و رفتند!

دیشبش پرسیده بودم که از اینجا، به کجا می روید؟ گفته بودند؛ اول کربلا و بعد نجف و از نجف برویم مدینه زیارت و برگردیم مکه، زیارت را تمام کنیم از اینجا برویم پاکستان، آدرس هم دادند که هنوز دارم. گفتند:

بیایید انجا که در خدمت باشیم. وقتی پریدند، دیدم آنها حاکم بر طبیعت هستند، سلطان بر طبیعت هستند و سلطان بر دلها هستند نه بر گِلها.. خلاصه رفتند، یعنی شخصیت هایی اینگونه درعالم هستند.

در محضر استاد
  • Omid Shabani