شجرهٔ طیبهٔ طوبای ولایت

لطایف العرفان و الحکمه

شجرهٔ طیبهٔ طوبای ولایت

لطایف العرفان و الحکمه

شجرهٔ طیبهٔ طوبای ولایت

هو

بسم الله الرحمن الرحیم

عین و لام و یاء به قلب عاشقان
آورد هردم نشان از بی نشان

قال رسول الله صلی الله علیه و آله:

إِنَّمَا مَثَلُ أَهْلِ بَیْتِی فِیکُمْ کَمَثَلِ سَفِینَةِ نُوح، مَنْ دَخَلَهَا نَجَا، وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا غَرِقَ

____________________
کانال تلگرام:

AsrareTohid@
Hou786@

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خاکسار جلالی» ثبت شده است

۱۹
آذر

هو


مشایخ رضون الله تعالی علیهم در راه خداوند جل ذکره برای سالکان علی سبیل الأجمال چهار منزل نشان داده اند تا از آن گذشته به مقصود رسند.


منزل اول عالم ناسوت است

منزل دوم عالم ملکوت است 

منزل سوم عالم جبروت است 

منزل چهارم عالم لاهوت است


فرمودند عالم ناسوت عالم حیوانات است ؛ و فعل این منزل از حواس خمسه است.چون سالک به ریاضت و مجاهدت از این عالم بگذرد و این صفات را بگذارد به عالم ملکوت می رسد ؛ و فعل اهل این منزل تهلیل و قیام و رکوع و سجود و قعود است.عالم جبروت عالم روح است.تا صفات حمیده چون شوق و ذوق و محبت و طلب و وجد و سکر و صحو و اثبات و محو حاصل کند و چون سالک ازین منزل بگذرد و از این صفات مجرد شود به عالم لاهوت رسد.و عالم لاهوت عالمی است بی نشان. چون سالک آن جا برسد ، از خود برسد [بگذرد] ،و در خود برسد ، و آن را "لا مکان" گویند آن جا نه گفتگویی است نه جستجویی.


خلاصه الالفاظ جامع العلوم

حضرت سید جلال الدین بخارایی (پیر مخدوم جهانیان)


۱۹
آذر

هو 


ما مراقبه- نگهبانی دل است.دلی که نگهبان ندارد مرده است و دزد هستیش را برده. نگهبانی دل اصل سلوک است و پاسبان، لازم درگاه ملوک.شخص مراقب ، بحفظ و انتظار هر دو مواظبست ، یعنی حفظ دل از خطرات و انتظار ورود محبوب ، در حالات.


"ابراهیم خواص" گوید:


رفتم بدیدن "شبلی" ، دیدم بمراقبه نشسته و در بر اغیار بسته، چنانکه بدنش حرکت نداشت و دیده بر هم نمیگذاشت ، گفتم مگر مُرده است و روح را سپرده ، بعد از ساعتی در من نگریست ، گفتم یا شیخ! این حالت چیست؟


گفت:


بنگهبانی دل مشغولم و فارغ از خروج و دخول، تا غیر داخل نشود و دل از یار غافل نشود.


گفتم این نوع مراقبه را که بر تو نمود؟


گفت:


گربه ای که به کمین موش نشسته بود.


جُنَید فرماید:


استاد من در مراقبه ، گربه ای بود که بکمین موشی نشسته بود ، چنان مستغرق که موئی از او حرکت، نمی نمود ، حیرت بر حیرتم افزود. ندائی بمن رسید که " یا دَنی الهِمَّة" مرا در مقصود خود، کمتر از موشی مپندار و تو در عمل، کمتر از گربه مباش، متنبه شدم و در مراقبه، جهد کردم.


از فرمایشات صفی علیشاه(قدس سره) در باب مراقبه از کتاب عرفان الحق

۱۱
خرداد
هو


عارف ربانی و حکیم صمدانی حاج بهار علیشاه یزدی علوم ظاهر و درس و بحث را در حوزه ی علمیه ی یزد و اصفهان شروع کردند و سپس به نجف اشرف عزیمت کرده ه و از محضر فقها و حکما و عرفاء بنام نجف اشرف کسب فیض فرموده اند. خصوصا در درس و بحث خصوصی مرجع بزرگ تقلید شیعیان جهان حضرت ایه الله العظمی حاج سید محمد کاظم یزدی رحمه الله علیه (صاحب کتاب شریف عروه الوثقی )شرکت جسته و بهرها اندوخته اند

 و به امر حضرت مستطاب سید کاظم یزدی رحمه الله علیه حضرت بهار علی شاه ما بین نماز جماعت ظهر و عصر که در صحن مطهر مولا علی علیه السلام منعقد میگردید به ذکر فضائل و مناقب اهلبیت عصمت و طهارت خاصه مولی امیرالمومنین علی ابن ابی طالب سلام الله علیهما می پرداختند.


حضرت درویش حاج بهار علی شاه پس از 26 سال ارشاد و هدایت سالکان و طالبان و ترویج شریعت نبوی و کلمه حقه ولایت و امامت علوی مرتضوی در سیزدهم رجب المرجب سال 1355ه.ق. سالروز ولادت سید و سرور و مقصود  ومراد خویش حضرت مولی الموالی علی ابن ابی طالب سلام الله علیه که در ان زمان قریب به یک قرن از عمر مبارکشان سپری گشته بود در نجف اشرف در جوار امام همام داعی حق را لبیک و به دیدار حضرت معبود نائل امدند و فردای انروز با تشییع با شکوهی با حضور علماء و عرفاء و جمع کثیری از مردم شریف عراق از اطراف و اکناف و عاشقان ولایت علوی مرتضوی تشییع و در وادی السلام نجف اشرف در جوار رحمت بی منتهای مولای خویش ارام گرفتند.


برگفته از بحر نامه مطهری


 مرحوم بهار علیشاه یزدی و خیر الحاج مطهر علیشاه













۱۸
شهریور

هو


مرحوم کشمیری میفرمایند :


حاج مستور شیرازى آدم سوخته و راه رفته ‏اى بود. به مولا امیرالمؤمنین ‏علیه السلام محبت زایدالوصفى داشت و اذان سحرگاه او در مأذنه حرم حضرت على ‏علیه السلام ترک نمى ‏شد , من شیفته اذان گفتن او بودم و از حسن صوت و حزنى که در صدایش بود لذت مى ‏بردم , او اصالتاً شیرازى بوده و فقط یک دختر داشت و در کوفه حجره ‏اى داشت. او محب امیرالمؤمنین ‏علیه السلام بود و حالات و عبادات او را بسیار دیدم.

شب‏ها زیاد عبادت مى ‏کرد و اهل ذکر بود , چشم‏هایش مخصوص بود...

در سلاسل مختلف از او قوى ‏تر ندیدم. در ذکر توحیدیّه «لا اله الا الله» ایشان این طور مى‏ فرمود: لا اله الا اللّه اللّه اللّه... آن قدر اللّه باید گفت تا نَفَس قطع شود تا انسان مستغرق اللّه شود.
 یک بار به ایشان عرض کردم دستورى بدهید تا عمل کنم و محتاج خلق نشوم. ایشان این آیه «اَلَیسَ اللّهُ بکاف عَبدَهُ» را با عددى خاص دادند و فرمودند: به شرط آن که ملازم آن باشى و من هم مدت‏ها به آن ملزم بودم و اثر مى‏ دیدم.
 وقتى از ایشان سؤال کردم شما در یک حجره به تنهایى نمى‏ترسید و خسته نمى‏شوید؟

در جوابم فرمود: من از خلق سخت در وحشتم، از تنهایى هیچ ترسى ندارم.
 گاهى با مرحوم حاج آقا مصطفى خمینى ‏قدس سره نزدش مى‏ رفتیم، در مجلسش برایمان صحبت مى‏ کرد.

در تشخیص افراد بسیار حاذق بود، هر کسى را که مى‏ دید با دید باطنى که داشت مى ‏شناخت. گاهى چند نفر از اعاظم اهل دانش نزد ایشان مى ‏آمدند، از ایشان سؤال کردم که ایشان چطورند؟ مى‏ فرمود: ایشان قلبشان طالب دنیاست و به مناصب دست یافتند.
 روزى یک نفر نزد ایشان آمد و ذکر خواست , چون حاذق بود فهمیدند که طرف لیاقت و استعداد ندارد. فرمود: روزى هزار بار بگو یا ماست یا چغندر (کنایه از این که تو قابل این راه نیستى)


حاج مستور علیشاه اهل شیراز بود و فقط یک دختر داشت و حجره‏اى در کوفه داشتند. حالات و عبادات او را دیدم، معمولاً شبها بیدار و به عبادت مشغول بود. وقتى عرض کردم شما از تنهایى خسته نمى ‏شوید و سخت نمى ‏گذرد؟ در جواب فرمود: من از خلق سخت در وحشتم، از تنهایى هیچ ترسى ندارم.

او برایمان از (سلوک و اوراد) صحبت مى ‏کرد فرمودند: چند نفر که به مقامات و ریاسات رسیدند، قبلاً نزد ایشان مى‏ آمدند، وقتى مى‏ رفتند به من خصوصى مى ‏فرمودند:

اینان قلبشان طالب دنیا است.

  یک بار به ایشان عرض کردم دستورى بدهید تا عمل کنم و محتاج خلق نشوم! ایشان یکى از آیات را با عدد مخصوص به من دادند و فرمودند:

به شرط آن که ملازم و مداومت داشته باشید، و من مدت‏ها ملازم این آیه بودم و اثر مى ‏دیدم.

اقای کشمیری نظرشان این بود که ایشان داراى طىّ الارض بود فرمودند:

او از کوفه به طرف مسجد سهله مى ‏رفت، گفتم با او بروم پا گذاشتم براى حرکت دیدم نصف راه رفته، کمى رفتم دیدم به مسجد سهله رسیدم.
 شبى تاریک و بارانى که زمین گل آلود بود همراهم آمد، کمى که راه رفتیم به خانه رسیدیم و این از قدرت ایشان بود.


یک روز حاج مستور فرمودند:از حاج مستور آقا شیرازى  خواهش کردم چیزى به من بدهد و نداد. ناراحت شدم و از خانه‏اش آمدم بیرون، نعلین را زیر بغل و پابرهنه داخل حرم شدم و خطاب به حضرت امیر علیه السلام که من فرزند توام چرا این شخص نمى ‏دهد! از حرم آمدم بیرون و به طرف خانه رفتم. بقال سر کوچه‏مان گفت: آقایى سراغ شما را مى ‏گرفت. بعد رفتم خانه دیدم دم در است. گفت: چرا شکایت مرا پیش حضرت امیرعلیه السلام مى‏ کنى!!
 
استاد فرمود: حاج مستور آقا شیرازى وصیت کرد که من بر جنازه‏اش نماز بخوانم، لکن در وفات ایشان من مسافرت بودم و این مقصود حاصل نشد.
 شخصى نقل کرد که حاج مستور آقا دقایق آخر عمرش در یکى از حجره‏هاى مسجد کوفه بوده و اطرافش هم نشسته بودند. گاهى غش مى ‏کرد و باز به هوش مى ‏آمد. بعد از چندین بار بلند مى‏ شود و مى‏ نشیند و در حالى که سر حال به نظر مى ‏رسید، با اطرافیان مشغول صحبت مى‏ شود. بعد مى ‏گوید: بنا شد که ما برویم. سپس سرش را مى ‏گذارد روى زمین و از دنیا میرود...


مرحوم کشمیری کرامتی را از حاج مستور نقل میکنند که بسیار زیباست , حضرتشان میفرمایند :


تا هنگامى که در کوفه اقامت داشت هر سال به مناسبت عید غدیر جشن بسیار مفصّلى ترتیب مى ‏داد و از محبان امیرالمؤمنین‏ علیه السلام به نحو شایسته‏اى پذیرایى مى ‏کرد.
 یکى از سالها چند روز به عید غدیر مانده به منزل مسکونى من در نجف آمد و با اصرار از من خواست تا در جشن او شرکت کنم و قبول کردم.
 بعد از نماز مغرب و عشا شب موعود کسى را براى بردنم به کوفه فرستاد. جلسه اختصاصى بود و اغلب افراد سالخورده و سلوک الى اللّه کرده و از محبت على ‏علیه السلام نصیب وافرى داشتند. جلسه تا سحرگاه ادامه داشت. با این که، ده‏ها سال از آن ماجرا مى‏ گذرد هنوز مزه آن شب را در زیر زبانم مزمزه مى ‏کنم. در ساعت پایانى نزدیک اذان صبح اضطراب درونى مرا افزون مى ‏شد که توفیق نماز صبح در حرم حضرت امیرعلیه السلام از دستم مى ‏رود و دوست نداشتم روز، نگاه کنجکاو مردم به من بیفتد.
 یک مرتبه حاج مستور با طمأنینه خاصى آهسته در گوشم گفت: نگران نباش نماز به موقع در نجف خواهید خواند گفتم: فاصله کوفه تا نجف (حدود 7 کیلومتر) را چه کنم؟
 فرمود:

براى اهلش نشد ندارد سپس جوانى را صدا زد و آهسته در گوش او چیزى گفت، بعد از او خواست تا مرا همراهى کند. پس از خداحافظى بعد معلوم شد او از شاگردان زبده حاج مستور است از خانه بیرون شدیم و جوان هم به ذکر قلبى مشغول بود و هم با من صحبت مى‏کرد. فهمیدم آدم راه رفتهاى است.
 چند دقیقه از همراهى او نمى‏ گذشت که صداى پیش خوانى اذان صبح را از مناره به گوش خود شنیدم. پیش خود گفتم نکند از تلقینات نفس است، که آن جوان گفت: عجب لحن دلنشینى دارد! روح انسان را تا ملکوت پرواز مى‏ دهد، این طور نیست آقا!
 بعد خانه ما را نشان داد و گفت: خدا را شکر که به موقع رسیدیم، قربان مولا على ‏علیه السلام بروم که دوستان خود را شرمنده نمى ‏کند، التماس دعا دارم و من در عالمى از حیرت فرو رفتم.
 نماز را در حرم با لذّتى خواندم که هنوز فراموشم نشده است....

مرحوم کشمیری فرمودند:

چون حوزه نجف مراوده عالمان دینى با عارفان و کسانى که از نظر صورت و لباس ظاهرى در سلاسل بودن ناخوشایند بود، حاج مستور از شرکت در نماز جماعتم پرهیز مى‏ کرد و مى ‏فرمود: دلم نمى‏خواهد که ارادت من اسباب زحمت شما را فراهم کند و لذا غالباً شب‏ ها از من دیدن مى ‏کرد تا کسى متوجه مراوده او با من نگردد.